چند روز پیش توی یکی از پستهای قبلی کامنتی با این مضمون داشتم:
"من طرف داره حق هستم ولي فكر ميكنم اگه آقاي احمدي نژاد حق نباشه شما هم نيستيد داريد اشتباهاتونو به مردم تحميل ميكنيد تا خودتون سود ببريد مردم هم ساده و شما ميخواهيد.......
كه يه روز ميفهميد اشتباه كرديد كه اون موقع فايده نداره شايدم همين الان ميدونيد اشتباه ميكنيد اما مثل بت پرستان به فكر منافع خودتون هستيد.
مرگ بر كسي كه بد اين مملكتو ميخواد.
دروود بر كسي كه دوست دار مردم و مملكتش هست و براي پيشرفتش سختي ميكشه.
به اميد درست شدن تمام مشكلات . يا علي "
میخواستم پای همون کامنت جواب رو بنویسم. اما منصرف شدم و اینجا مینویسم. چون این ممکنه دغدغهی فکری خیلی از افراد دیگری از این دست باشه، برای این که زحمت کامنت گذاشتن رو به اونها ندم، همین جا یک بار جواب رو مینویسم تا روشن بشن:
دست و دلم به این نمیره که دوست خطابت کنم، با این حال، دوست عزیز! گفتی که اشتباه میکنم و مردم رو هم تو اشتباه خودم غرق میکنم، تا به منافع خودم دست پیدا کنم! اما باید بگم که من خودم یکی از همین مردم هستم، بر خلاف آنچه که به ذهن شما خورانده شده، من خارجی نیستم و از بیگانه خط نمیگیرم. من رو با بیگانگان چه کار؟! من درد مردم رو با گوشت و پوست خودم حس میکنم، من خفقان و یاس رو از نزدیک توی چشمای مردم میبینم. حالا بگو تو در کجای این مردم جای داری که اینها رو نمیبینی؟
یه نگاهی به نظرسنجی بالا بنداز، متوجه میشی که مردم چی میخوان. من هیچ دستکاری توی آرا نکردم، تو هم میتونستی یکی از رأی دهندگان باشی، و احتمالا توی اون چند 10 درصد هستی! اینجا برخلاف جامعه واقعی که توش زندگی میکنیم، دموکراسی برقراره، تو رأیت رو دادی، حرفت رو هم زدی، من هم جواب میدم، باز هم اگر به قلم اعتقاد داری میتونی حرف بزنی. اینجا لازم نیست کسی خفقان بگیره. پس حتما متوجه شدی که حق کدومه! تقلب؟ یا تلاش برای دموکراسی؟
میدونم از چی تعجب میکنی، از این که در قبال این همه وقت و زحمتی که اینجا صرف میکنم، چی گیرم میاد! یا شاید هم فکر کنی که بیکار هستم و از سر بیکاری و برای سرگرمی وقتم رو میذارم. نه، اتفاقا مشغله کاری زیادی هم دارم، اما از همون فرصتی که برای استراحتم باقی میمونه استفاده میکنم و تا جایی که میتونم در این مسیر وقت میذارم، تو این شهر کوچک با تمام سختیها و خفقانی که درش حاکم هست، من از وقت و انرژیام میذارم تا شاید کمکی هر چند کوچک به پیشبرد اهداف مردم و گسترش امید در بین اونها کرده باشم. میدونم که این کار توی شهرهای کوچک خیلی مشکله و ممکنه خیلی کند پیش بره، اما من تلاش خودم رو انجام میدم، شاید بعضی وقتا امیدم کمتر شده باشه، اما هیچ وقت به این نتیجه نرسیدم که کارم اشتباهه، برعکس هر چه پیشتر میرم با دیدن تلاش و خستگی ناپذیری مردم بیشتر امیدوار میشم و قدمهام استوارتر میشه. اگر هم بخوام دست بکشم، نمیتونم، چون نقش خون روی صورت ندا هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه.
حتما پیش خودت میپرسی چی گیرم میاد، راستشو بخوای هیچی. میگم هیچی، چون احتمالا آزادی از نظر تو چیزی نیست. اما من آزادی گیرم میاد. حتما تو ذهنت میگی: آزادی؟! چه واژه غریبی!... من تعجبی نمیکنم، کسی که آزاده نیست، با آزادی هم میونه خوبی نداره. آدمهایی که تمام عمرشون عادت کردن شرف، آزادگی، و انسانیتشون رو با پول معامله کنن، باید هم آزادی براشون غریب باشه.. اما برای من خیلی بامفهومه، خیلی باارزشه، اونقدر باارزش که حتی اگر جانم رو هم در راه آزادی مردم سرزمینم بدم، باکی ندارم. میدونم که ممکنه قبل از این که بهش برسم، در راهش قربانی بشم، اما باز هم ادامه میدم. راستی تو هم لااقل یک بار امتحان کن، همه چی با پول معامله نمیشه، چرا تو یکی از کسانی نباشی که برای آزادی تلاش میکنند؟ قبل از هر چیز آزاده شو، بعد قدمت روی چشم.
كه يه روز ميفهميد اشتباه كرديد كه اون موقع فايده نداره شايدم همين الان ميدونيد اشتباه ميكنيد اما مثل بت پرستان به فكر منافع خودتون هستيد.
مرگ بر كسي كه بد اين مملكتو ميخواد.
دروود بر كسي كه دوست دار مردم و مملكتش هست و براي پيشرفتش سختي ميكشه.
به اميد درست شدن تمام مشكلات . يا علي "
میخواستم پای همون کامنت جواب رو بنویسم. اما منصرف شدم و اینجا مینویسم. چون این ممکنه دغدغهی فکری خیلی از افراد دیگری از این دست باشه، برای این که زحمت کامنت گذاشتن رو به اونها ندم، همین جا یک بار جواب رو مینویسم تا روشن بشن:
دست و دلم به این نمیره که دوست خطابت کنم، با این حال، دوست عزیز! گفتی که اشتباه میکنم و مردم رو هم تو اشتباه خودم غرق میکنم، تا به منافع خودم دست پیدا کنم! اما باید بگم که من خودم یکی از همین مردم هستم، بر خلاف آنچه که به ذهن شما خورانده شده، من خارجی نیستم و از بیگانه خط نمیگیرم. من رو با بیگانگان چه کار؟! من درد مردم رو با گوشت و پوست خودم حس میکنم، من خفقان و یاس رو از نزدیک توی چشمای مردم میبینم. حالا بگو تو در کجای این مردم جای داری که اینها رو نمیبینی؟
یه نگاهی به نظرسنجی بالا بنداز، متوجه میشی که مردم چی میخوان. من هیچ دستکاری توی آرا نکردم، تو هم میتونستی یکی از رأی دهندگان باشی، و احتمالا توی اون چند 10 درصد هستی! اینجا برخلاف جامعه واقعی که توش زندگی میکنیم، دموکراسی برقراره، تو رأیت رو دادی، حرفت رو هم زدی، من هم جواب میدم، باز هم اگر به قلم اعتقاد داری میتونی حرف بزنی. اینجا لازم نیست کسی خفقان بگیره. پس حتما متوجه شدی که حق کدومه! تقلب؟ یا تلاش برای دموکراسی؟
میدونم از چی تعجب میکنی، از این که در قبال این همه وقت و زحمتی که اینجا صرف میکنم، چی گیرم میاد! یا شاید هم فکر کنی که بیکار هستم و از سر بیکاری و برای سرگرمی وقتم رو میذارم. نه، اتفاقا مشغله کاری زیادی هم دارم، اما از همون فرصتی که برای استراحتم باقی میمونه استفاده میکنم و تا جایی که میتونم در این مسیر وقت میذارم، تو این شهر کوچک با تمام سختیها و خفقانی که درش حاکم هست، من از وقت و انرژیام میذارم تا شاید کمکی هر چند کوچک به پیشبرد اهداف مردم و گسترش امید در بین اونها کرده باشم. میدونم که این کار توی شهرهای کوچک خیلی مشکله و ممکنه خیلی کند پیش بره، اما من تلاش خودم رو انجام میدم، شاید بعضی وقتا امیدم کمتر شده باشه، اما هیچ وقت به این نتیجه نرسیدم که کارم اشتباهه، برعکس هر چه پیشتر میرم با دیدن تلاش و خستگی ناپذیری مردم بیشتر امیدوار میشم و قدمهام استوارتر میشه. اگر هم بخوام دست بکشم، نمیتونم، چون نقش خون روی صورت ندا هیچ وقت از ذهنم پاک نمیشه.
حتما پیش خودت میپرسی چی گیرم میاد، راستشو بخوای هیچی. میگم هیچی، چون احتمالا آزادی از نظر تو چیزی نیست. اما من آزادی گیرم میاد. حتما تو ذهنت میگی: آزادی؟! چه واژه غریبی!... من تعجبی نمیکنم، کسی که آزاده نیست، با آزادی هم میونه خوبی نداره. آدمهایی که تمام عمرشون عادت کردن شرف، آزادگی، و انسانیتشون رو با پول معامله کنن، باید هم آزادی براشون غریب باشه.. اما برای من خیلی بامفهومه، خیلی باارزشه، اونقدر باارزش که حتی اگر جانم رو هم در راه آزادی مردم سرزمینم بدم، باکی ندارم. میدونم که ممکنه قبل از این که بهش برسم، در راهش قربانی بشم، اما باز هم ادامه میدم. راستی تو هم لااقل یک بار امتحان کن، همه چی با پول معامله نمیشه، چرا تو یکی از کسانی نباشی که برای آزادی تلاش میکنند؟ قبل از هر چیز آزاده شو، بعد قدمت روی چشم.
0 نظرات:
ارسال یک نظر