گویا آخرین راهکاری هم که قرار بود به کار بگیریم میسر نشد، قرار شد اگر جو سرکوب طوری بود که نتوانستیم کاری کنیم فقط انگشتهامون رو V کنیم و در سکوت کامل راه بریم. اما گویا خفقان و سرکوب به حدی بوده که حتی این امکان رو هم از ما دریغ کردند و ما به راهکار آخر روی آوردیم: ایستادن پای دیوارها و حاشیه پیادهرو و نظاره کردن آزادی مطلق همه مردان(!) رئیس جمهور(!؟) این که چگونه آزادی را مطلقاً از آن خودشان کردهاند. دیروز فهمیدیم که آزادی مطلقی که احمدی نژاد از آن حرف میزند چیست. یعنی این که حتی از این که در دلمان هم فکری کنیم بیم داشته باشیم، از این همه چشمی که به دهان و حتی مغزمان دوخته شده است، از این همه نگاههای مشکوکی که در کمین کلمهای که میخواهد از دهانمان خارج میشود نشستهاند تا آن را در همان گلو خفه کنند بیم داشته باشیم. دیروز ما آزادی مطلق را در نگاههای سبزی که حتی از نگاه کردن به هم هراس داشتند دیدیم. ما به انکار یکدیگر و حتی خودمان برخاستیم. ما در پای دیوارها پناه گرفتیم و فریادهایمان را در گلویمان نگه داشتیم و به خانههامان بازگرداندیم و آنها را جایی در پستوی خانهمان پنهان کردیم. آری! ما از این گونه آزادیم. اما اینبار یأس آنچنان توانا نیست که پا بر سر امید بتوان نهاد. وجدانمان راحت است چرا که برای هدفمان برخاستیم. ما در انعکاس سبزمان در نگاههایشان خشم را دیدیم.
و اما هموطن عزیز، به شما افتخار میکنیم که بار دیگر دلاورانه و با حضور سبز خود تاریخ را نوشتید. فقط میخواهیم بدانید که ما هم با شما هستیم. ما هم دیروز با شما بودیم. در این شهر که گرد خفقان و سرکوب بر در و دیوارهایش پاشیدهاند، ما هم فریادی در دلمان داشتیم که هیچوقت از گلویمان خارج نشد. میخواهیم بدانید که ما به جای خالیمان در کنار شما با حسرت مینگریم. فریادهامان همچنان در گلو مانده است، چند روزی است که گلویمان درد میکند. نمیدانیم این فریادها تا به کی در گلو دوام خواهند آورند. میخواهم فریاد بزنم:
دیکتاتور! پایت را از روی گلویم بردار!
و اما هموطن عزیز، به شما افتخار میکنیم که بار دیگر دلاورانه و با حضور سبز خود تاریخ را نوشتید. فقط میخواهیم بدانید که ما هم با شما هستیم. ما هم دیروز با شما بودیم. در این شهر که گرد خفقان و سرکوب بر در و دیوارهایش پاشیدهاند، ما هم فریادی در دلمان داشتیم که هیچوقت از گلویمان خارج نشد. میخواهیم بدانید که ما به جای خالیمان در کنار شما با حسرت مینگریم. فریادهامان همچنان در گلو مانده است، چند روزی است که گلویمان درد میکند. نمیدانیم این فریادها تا به کی در گلو دوام خواهند آورند. میخواهم فریاد بزنم:
دیکتاتور! پایت را از روی گلویم بردار!
4 نظرات:
سلام همشهری سبزم.قائمشهر به علت کوچیک بودنش همه همدیگرو میشناسن این ترس طبیعیه.خیلیها بودن که روز قدس می خواستن بیان ولی میترسیدن.به نظرم باید یه راهکاره خوب برای نترسیدن بچههای سبز پیدا کرد.اگه بشه این مشکلو حل کرد عالی میشه.البته یه چیزایی به فکرم میرسه که اگه ایمیلتو برام بزاری برات میگم.خوب میشه با هم تبادل لینک هم کنیم.البته من این کارو کردم. تو وبلاگمم لینک شدی.با ارزوی موفقیت برات
راه سبز امید www.rsoiran.blogspot.com
رنگ سبز تمام ایران را فرا می گیرد
.............................
راستش شاید منتظر همچین نوشته ای بودم تا چند نکته قابل توجه رو که به ذهنم رسیده بود بیان کنم
از روز قدس که تهران سبز شده و شنیدیم که در شهرستان ها برخورد شده یاد روزای اول شروع نهضت سبز و اولین مخالفت ها که در تهران صورت گرفت افتادم..... البته شهرستان های بزرگ هم بودند و نقش مهمی داشتن ولی فکر می کنم روزای اول و بعد از اون در تهران به علت مرکزیت بیشتر فعالیت انجام شد .....و حالا کم کم شهرستان های کوچیک هم دارن به جنبش اضافه میشن درسته که این دوستان دلاشون و دعاشون با ما بوده ولی اون حضوره خیلی مهمه..... ماهم اول مثل این دوستان بودیم اول دل و دعامون رو اوردیم وسط .... بعد حضور در تجمعات .... ما هم مثل یاران سبزمون کنار دیوارها تکیه می دادیم و نیروهای ویژه که خیابون رو اشغال کرده بودند نگاه می کردیم..... ما هم با بغض و کینه و نفرت به لباس شخصی هایی که به جوونا حمله می کردن نگاه می کردیم و امید آزادی رو با ترس تو دلامون پنهان می کردیم ....کم کم همه ی اینا جمع شد همه جمع شدیم من و تو و او ما شدیم و اومدیم تو صحنه
و جمعه سبز رو آفریدیم ما هم جمعه گلومون درد می کرد نه از بغض بلکه از فریادهای بلندی که کشیده بودیم پس یار سبز قائم شهری من بدون مهم حضورتون بود تا این خفقان نیرویی بشه برای ادامه ی تلاشت بدون که تو هم مثل ما زمانی نه چندان دور با مشتانی گره کرده و صدایی رسا به اعتراض بر میخیزی ........ اندکی صبر سحر نزدیک است
__________________
>>تا رویش جوانه آزادی سبز می مانیم<<
دوست سبز قائمشهری سلام.از خواندن مطلب شما دچار بغض عجیبی شده ام.باور کنید با تمام وجودام احساس شما را درک میکنم چون من هم مثل شما شهرستان زندگی میکنم با ااین تفاوت که نسبت به شما به تهران نزدیکترم وتونستم روز قدس علیرغم اینکه شب کار بودم برم تهران ودر اون تضاهرات با شکوه جنبش سبز شرکت کنم.راستش دچار شور وشعف عجیبی شده بودم ووقتی جو اونجا رو برای یکی از دوستانم تعریف میکردم اون هم همین حس وحالو داشت وتاسف میخورد از اینکه نتونسته بود بیاد.به همین علته که میگم از این غم واندوه شما دل من هم گرفت.ولی باور کنید ما جای خالی همه شما رو اونجا خالی نگه داشتیم وشاید بهتره بگم که جای شما رو با همه فریادهایی که ازته دل گفتیم پر کردیم.فقط این رو بگم که در صورت استقامت و یکدلی همه ما باحفظ این فضای هنوزپر شور سیاسی اون لحظه نزدیک خواهد بود که ما اون ازاد ی موعود رو بون هیچ قیدوبندی(مثل همون مطلق کثیف)بدست بیاریم.به امید همان روز زنده ایم.شکاف را انداخته ایم.باور کنید..
اختلاف نظر مراجع تقلید با رهبر ایران در باره روز عید فطر
ارسال یک نظر